حجتالاسلام و المسلمین دکتر احمد رهدار را با مناظرههای جنجالی و شیوه تهاجمیاش در بحثهای علمی و نیز به پرکاری و دغدغه های انقلابی میشناسند. حوزة کاری او بیشتر مباحث اندیشة سیاسی اسلام، تاریخ معاصر و غربشناسی بوده که به عرضة آثار متعددی نیز منجر شده است. گفتوگوی حاضر ما با ایشان، به تحلیل فلسفی و غربشناسانة ایشان از رویکرد جدید دشمن در ترور دانشمندان هستهای کشور ختم میشود.
آیا واقعاً میشود ادعا کرد که انقلاب اسلامی یک الگوی خاص از انسان را در مقابل بشر میگذارد؟
اگر انقلاب اسلامی خودش خاص باشد، انسانش هم خاص خواهد بود. انقلاب اسلامی یک انقلاب صرفاً سیاسی یا اقتصادی نیست؛ یک انقلاب فرهنگی است؛ یعنی عامل محرکش فرهنگش است. پس اگر شما آن منبع مولد فرهنگی را از آن بگیرید، دیگر ابعاد سیاسی و اقتصادیاش، آن را متمایز نمیکند.
فرهنگ یک پدیدة انسانی است؛ یعنی اینجا انسان تغییر کرده که چنین انقلاب متمایزی را پدید آورده است. این مسئله هم در وجدان خود ما، یعنی بازیگران انقلاب در فضای داخلی، آشکارا مشاهده و اثبات میشود و هم آنهایی که از بیرون به این انقلاب نگاه کردند، فهمیدند که این انقلاب متفاوت است. از قضا، آنها در پدیدة انسانیاش هم نگاه کردند.
آقای لسنر (فیلسوف تاریخ معاصر اتریشی) میگوید «با انقلاب آیتالله خمینی، سیر تطور انسان در تاریخ دگرگون و انسان جدیدی متولد شد» خب این توجه، توجه شایستهای است. بلاشر، فوکو، و کسان دیگری که انقلاب اسلامی را تحلیل کردهاند حداقل در مقطعی که فارغ از دغدغههای سیاسی و صرفاً به صورت پدیدارشناختی به این رویداد عظیم نظر انداختهاند، عامل و محرک اصلی آن را انسان جدیدی دانستهاند که در این انقلاب متولد شد.
آنچه امروز با عنوان تحول در علوم انسانی مطرح میشود نتیجة طبیعی انقلابی است که از همة انقلابهای تاریخ متمایز بود. اما دلیل اینکه ما سی سال پیش با علوم انسانی غربی، اینقدر احساس تضاد حداکثری نکردیم این بود که با وجود حضور حداکثری غرب در کشور ما، انقلاب ما هنوز در حد اجمال بود و به تفصیل نرسیده بود. در ساحت تفصیل است که مواجهه، حداکثری میشود. الان انقلاب ما به تفصیل رسیده است؛ پس به طور طبیعی ما با علوم انسانی، که باور داریم غربی است، دیگر نمیتوانیم پروژة انقلاب را به پیش ببریم و بنابراین تحول در علوم انسانی ضروری است؛ چون انسان این انقلاب با انسان غرب متفاوت است.
صورتبندی این انسان و مکانتش در تاریخ و جهان انقلاب، متفاوت است با صورتبندی انسانی که در مکانت غربی خودش قرار دارد و این علومی که آن انسان تقریر میکند، نمیتواند به درد انسانهای انقلابی ایران بخورد. البته گاه مسائل به شکل نادرست تقریر میشود؛ برای نمونه در قضیة علوم انسانی گاهی چنین تلقی میشود که مشکل اصلی در بحث تحول این علوم، فقدان کتابها و متونی است که روانشناسی اسلامی، مدیریت اسلامی، اقتصاد و سیاست اسلامی را به درستی تبیین کرده باشد.
به نظر آنهایی که چنین دیدگاهی دارند اگر این متون در دانشگاهها تدریس شود، علوم انسانی تحول پیدا میکند. البته این حرف بیربط نیست؛ یعنی متون در این کار تأثیر بسزایی دارند، ولی اتفاقی که قبل از تدوین این متون باید بیفتد آماده کردن زمینه است. نظریة ولایت فقیه امام خمینی(ره) نمونة خوبی است که این موضوع را اثبات میکند.
همان گونه که میدانیم، امام(ره) زمانی که این نظریه را مطرح نمود، در عراق حضور داشت؛ پس زادگاه نظریة ولایت فقیه کشور عراق است نه ایران، در آن زمان جزوهها و رسالههای امام خمینی آزادانه در عراق منتشر میشد، اما در ایران به دلیل اختناق ایجاد شده توسط نیروی ساواک، تعداد کمی از آنها، آن هم به شکل قاچاقی وارد کشور میشدند، با وجود این، انقلاب مبتنی بر نظریة ولایت فقیه در ایران رخ داد نه در عراق. علت چنین پدیدهای در ایران آمادگی مردم بود، اما در عراق چنین بستری وجود نداشت. درواقع میتوان گفت گاه گوش زمانه با پرسشهای زمانه بیگانه است و بنابراین پاسخها را نمیشنود.
به نظر من، در وضعیت کنونی متون علمی بر پایة اسلام به اندازهای نگاشته شده است که میتوان ادعا کرد ایران اسلامی صورتی متمایز از غرب پیدا کرده است. به دلیل همین فراوانی است که شاخکهای غرب نسبت به ما حساس شده و به هزینه کردن برای جلوگیری از آن دست زده است. اما در پاسخ به این پرسش که چرا غرب چنین میکند باید به ریشة اختلاف اشاره کرد. این اختلاف به دلیل تولد انسانی است که در انقلاب اسلامی متولد شد. فهم اجتماعی این انسان، که انسان انقلاب اسلامی خوانده میشود، متمایز از فهم انسان غربی است. توجه کنید که نمیگویم علم؛ زیرا علم، بیان و زبان است، اما فهم به وجدان و شعور اشاره میکند. تبدیل این فهم به علم زمانبر است، اما سرانجام چنین اتفاقی خواهد افتاد.
لطفاً از ویژگیهای این انسانی که به آن فهم اجتماعی رسیده، بگویید.
از مختصات انسان انقلاب اسلامی، این است که بیقرار است. عطای الهی به نسل ما این است که فرزند این زمانه هستیم. در هر برههای از تاریخ که سنتهای الهی تحقق پیدا کند، استعدادهای بالقوة بشر بالفعل میشود. این انقلاب اسلامی تحقق بسیاری از سنتهای الهی است این استعدادها را زود بالفعل کرده است. استعدادهایی که در خارج از این فضا، ممکن است در شصت سالگی بالفعل شود، اینجا در بیست سالگی بالفعل شده است.
با توجه به همین موضوع بود که رزمندگان دفاع مقدس در جوانی پختگی فردی پنجاه، شصت ساله را داشتند. این دورة هشت ساله صحنة ظهور استثنایی این انسانها بود. در آن دوره جوان بیست و چند ساله حتی مسئولیت فرماندهی لشگر را برعهده میگرفت؛ یعنی صدها هزار فرد مسلح در اختیارش بودند و میبایست در برابر فرماندهها و ژنرالهای بازنشستهای که جنگ جهانی اول و دوم را مدیریت کرده بودند بایستد.
آیا شرایط امروز ما هم مثل سالهای دفاع مقدس، ظرفیت تربیت چنین انسانهایی را دارد؟ برای تربیت انسانهایی در این تراز، چه باید کرد؟ آیا آن انسانها، بهخاطر وضعیت جنگی چنین تعالی شگرفی پیدا کردند؟
امروز، جنسِ بودن و منطق آن تغییر کرده است. جنگ خودش یک منطقِ بودن است و بروزهای این جنس خاص، اصولاً باید متفاوت باشد. در دوران جنگ، برای بررسی میزان پیشرفت، به تعداد کشتهها و میزان خاکی که گرفته شده یا از دست رفته است، تعداد تجهیزات به غنیمت گرفته شده و اسرا توجه میشود، اما الان گرچه جنگ به شکل فرهنگیاش ادامه دارد، مقیاس علمی است که برای تعیین میزان پیشرفت مدنظر قرار میگیرد. آن موقع سنگر ما جبهههای جنگ بود، اما الان سنگرهای ما مدرسه، دانشگاه و حوزه است.
اسلحه هم قلم است. یکی از الزاماتی که جنگ به ما تحمیل میکند بیقراری و بیخوابی است. همسر شهید حمید باکری در یکی از این برنامههای روایت فتح میفرمود: زمانی که خبر شهادت همسرش را شنید، اولین چیزی که به ذهنش آمد این بود که «خدا را شکر حمید، امشب میخوابد».
او در توضیح این گفته فرمود: در چند سالی که با حمید ازدواج کرده بود، ایشان فرصتی برای خوابی که وقتی بیدار شود بگوید خوابیدم، نداشت و گویی تمام این سالها بیدار بود و خواب نداشت؛ همیشه چشمهایش از بیخوابی قرمز بود. حتی فیلمها و عکسهایی از شهید باکری وجود دارد که در آن نشان میدهد ایشان به دلیل آنکه چند روز نخوابیده بود ایستاده به خواب رفته بود.گرچه در زمان جنگ همة رزمندگان ما حمید باکری نبودند تمام آنها بیقرار بودند. این بیقراری الان در سنگرهای مبارزة فرهنگی نیز تداوم یافته است.
منظور از این بیقرار شدن این است که ظرفیت ما بیش از ساختارهایی است که برای ما تعریف کردهاند. در هشت سال جنگ، رزمندگان همان اسلحه، خاکریز، هواپیما، و بمبی را داشتند که نیروهای دشمن نیز برای مبارزه از آنها استفاده میکردند، اما آنچه در این میان تفاوت داشت شیوهای بود که رزمندگان ما در استفاده از این ابزارها و تجهیزات در پیش گرفتند. این شیوه نوعی شالودهشکنی و خروج از قالبهای موجود بود.
شهید آوینی فرموده است: یکی از علتهایی که ما توانستیم در جنگ، مجموعة روایت فتح را نسبتاً خوب و با موفقیت پیش ببریم این بود که ما مشکل ساختاری نداشتیم. روایت فتح یعنی رصد نابترین اتفاقات؛ اتفاقاتی که هیچگونه آگاهی و علم نسبت به چگونگی تحققش و حتی زمان و مکان تحققش نداریم. در جبهههای جنگ اصلاً نمیدانید خمپاره چه زمانی و از کجا زده میشود، و چه کسی را میکشد. برای رصد این رویدادها و همچنین رزمندگان هیچگونه برنامهریزیای ممکن نبود، اما همین گرفتار نشدن در قالب گرفتارها سبب ساخت این مجموعه به بهترین شکل شد.
رزمندگان پس از جنگ، یعنی دانشآموزان و دانشجویان از چنین وضعیتی بهرهمند نیستند؛ زیرا نظامهای آموزشی در نظر گرفته شده برای آنها قالب دارد. البته منظور من این نیست که در فضای تثبیت، قالبها نباید باشند. معنای تثبیت این است که ما قالب داریم، اما بدی کار اینجاست که این قالبها، قالبهای پیشیناند که برای انسان انقلابی امروز تنگ هستند. بنابراین شالودهشکنی کنونی باید در این قالبها باشد. این شالودهشکنی الزاماتی دارد که از جملة آنها کنار زدن مقیاسها و ملاکهای جهانی است؛ برای مثال ما نباید خوشحال باشیم که در تولیداتمان داریم به استانداردهای جهانی نزدیک میشویم؛ زیرا آنها ویژگیهایی را که مطلوب نیازهای خودشان است در نظر گرفتهاند.
نیازهای ما فراتر از نیازهای غرب است؛ بنابراین باید تولیدات خودمان را با مقیاسها و سنجههایی که براساس حل آنها طراحی شده است اندازهگیری کنیم. تفاوت ما با غرب، زمانی خودش را نشان میدهد که حداکثری شود؛ چون اگر شما در یک بسته که مثلاً دربرگیرندة صد موضوع است فقط در دو موضوع شالودهشکنی کنید نه تنها مشکل را حل نکردهاید، بلکه بر میزان آن افزودهاید؛ چون نظم هارمونیکش را بر هم زدهاید، اما این شالودهشکنی، زمانی که حداکثری شود به نظم هارمونیک متفاوتی تبدیل خواهد شد. این اتفاق باید در انقلاب بیفتد؛ یعنی همه چیز ما باید متفاوت شود. زمانی که چنین اتفاقی رخ دهد، یک عالم، غایت، مبنا، روش و اصول جدید پدید میآید.
میخواهم پرسشی یک مقدار بیانصافانه دربارة اهالی علوم انسانی مطرح کنم؛ اگر ما این سخن شما را بپذیریم که دشمن از نوع نگاه ما به جهان میترسد، طبیعی است که باید ترورهای اخیر خودش را بر دانشمندان علوم انسانی متمرکز میکرد. به نظر من دشمن از پیشرفت فنی امروز ما بیشتر میترسد تا از نوع نگاه ما به انسان و جهان.
بله سوال، بیانصافانه بود. دشمن اصحاب فکر و علوم انسانی ما را کم ترور نکرده است؛ مطهری، بهشتی، مفتح و … نمونهای از این اندیشمندان علوم انسانی هستند که به دست عوامل دشمن به شهادت رسیدهاند. در تحلیل ترور این افراد باید به گفتة هایدگر اشاره کرد که میگوید: دغدغة تمام تاریخ تفکر در اروپا، نزدیک کردن ساحت نظر به عمل بوده است؛ تمام تاریخ تفکر خواسته است این شکاف بین نظر و عمل را کم کند.
.درواقع غایت تفکر از نگاه آنها ــ به تعبیر هگل ــ زمانی است که نظر عین عمل شود. اما امریکا، جایی است که نظر نیست و عمل است. در این کشور تکنسین و مهندس ـــ و نه فیلسوف ــ اعتبار دارد. این درحالی است که در اروپا فیلسوفان از اعتبار برخوردارند. در این قاره، راسل و سارتر با یک جمله موجی عظیم ایجاد کردند، اما در امریکا فیلسوفان ماندهاند که چطور نان شبشان را تهیه کنند.
با توجه به همین تفاوت است که ایرادات اروپا و امریکا به ایران در حال حاضر با هم فرق میکند. اروپا از دریچة مسائل ایدئولوژیک وارد میشود و میگوید حکومت جمهوری اسلامی حقوق بشر را رعایت نمیکند، اما امریکا موضوع انرژی هستهای را مطرح میکند. به نظر میرسد در حال حاضر آن تضاد حداکثری ما با دنیای غرب را امریکا که الگوی نهایی غرب است نمایندگی میکند نه اروپا. طبیعی است که امریکا به ساحت عمل ما بیشتر ایراد بگیرد.
تکنیک و فن، جزء ارکان تمدن هستند، اما علوم انسانی یکی از مؤلفههای فرهنگ به شمار میآید. فرهنگ مقامی پیشینی نسبت به تمدن دارد؛ یعنی زمانی که فرهنگ غلیان پیدا میکند و حداکثری میشود، تمدن پدید میآید. بر این اساس دانشمندان هستهای ما فرزندان فرهنگ انقلاب اسلامی هستند. آنها هرچند که عالم دین نیستند، به عالم و بسط آن کمک میکنند؛ همانگونه که ابوریحان و خیام بودند.
این دو عالم، منجم، ریاضیدان و موسیقیدان بودند نه عالم دینی، اما چون آنچه فراگرفته بودند زاییدة همین عالَم بود به بسط آن مدد رساندند. درواقع صورت اندیشههای امام خمینی(ره) در عمل این مهندسها ظاهر شده است. این فقط مختص آنها نیست، بلکه اکنون همه قشرها، مانند قشر کارمند، مهندس، پزشک، طلبه، دانشجو، انقلابی شده و همچون بمبی متحرک در برابر اروپا و امریکا قد علم کردهاند.
این دانشمندان و مهندسها همان فرمولهایی را که در غرب نوشته شده است فرا گرفتهاند، اما نتیجهاش بر ضد غرب بوده است. چون پشت این علوم انسانی است که به گونهای دیگر میاندیشد و همین موضوع باعث میشود خروجی این علم به گسترش عالم انقلاب اسلامی مدد رساند و زمینة ظهور وجه تمدن آن را فراهم کند. اما غرب نمیتواند تحمل کند که در برابر تمدن خودش، جلوة تمدنی دیگری باشد و بنابراین به ترور روی میآورد.