مکارم اخلاق سید الشهداء (ع)(قسمت اول)
|
|
مکارم اخلاق سید الشهداء (ع)(قسمت اول)
گرچه فداکارى بیمانند، استقامت، حق پرستى، توکل، قدرت اراده، چشم پوشى از مظاهر و جلوات فریبنده دنیا و قطع علائق در واقعه جانسوز کربلا بقدرى از وجود حسین تجلى کرده، و دلها را مجذوب او نموده که به عظمت هاى دیگر آن حضرت کمتر توجه مى شود.
گرچه فداکارى بیمانند، استقامت، حق پرستى، توکل، قدرت اراده، چشم پوشى از مظاهر و جلوات فریبنده دنیا و قطع علائق در واقعه جانسوز کربلا بقدرى از وجود حسین تجلى کرده، و دلها را مجذوب او نموده که به عظمت هاى دیگر آن حضرت کمتر توجه مى شود. مثل اینکه افکار جامعه و عقول بشر کسى را که در راه یارى حق، فداکارى و از خودگذشتگى نشان دهد مالک تمام عظمتها و فضایل مى دانند و هرچه درجه فداکارى عالیتر و خالص تر باشد عظمت شخصیت او در دلها بیشتر مى شود. فداکارى بیمانند حسین علیه السّلام ـ بقدرى پایه او را بالا برده که در هر میدان مقایسه و مسابقه مى تواند با همین یک صفت با صاحب هر خلق کریم مسابقه دهد. حقیقت هم همین است ظهور آن استقامت و شجاعت و پایدارى و مناعت از هیچکس قابل تحقق نیست مگر آنکه در نواحى دیگر اخلاق نیز عظیم و برجسته و ممتاز باشد. ایمان و معرفت، یقین، بصیرت، توکل و اعتماد بر خدا، زهد و صبر باید بحد اعلا و وفور در شخص وجود داشته باشد تا بتواند مظهر آن آیات عظیمه و عجیبه و خویشتن دارى و صبر و استقامت گردد. علائلى مى گوید: در آنچه از اخبار و تاریخ حسین نزد ما است مى بینیم که حسین کمال مواظبت را در تأسّى به جدش داشت، بطورى که از همه جهات و نواحى نمونه کامل پیغمبر بود، و آنچنان از دنیا و نعمتهاى آن دل کنده بود که وقتى به امام زین العابدین گفته شد چه کمند فرزندان پدرت؟ در پاسخ فرمود: عجب دارم چگونه صاحب فرزند شد و حال اینکه از نماز و عبادت در شب و روز فارغ نبود پس کسى که چنین باشد کجا فرصت آن دارد که به زنان بپردازد. کسى که همه حالات، و سکون، و حرکت، و فکر و تأملاتش الهى بود مى بینیم که در جهاد فداکارانه شمشیر مى زد، و از خود گذشته بود هیچ کار و تکلیفى او را از وظیفه و تکلیف دیگر باز نمى داشت1.
و باز هم علائلى مى گوید: مردى که براى خدا، و به نام خدا قیام کند، و به نام خدا دنبال هدف برود و به نام خدا بمیرد، چگونه هدفش عالى و مقصدش بلند است؟ هدف چنین کسى، هدف است اما نه هدفى که شهوات نفسانى آن را معین کرده باشد، و مقصد چنین کسى، مقصد است اما مقاصد دیگران مانند آن نیست. این مقصدى است که مقاصد دنیائى و مادى در کنار آن حقیر است بجز ملکوت اعلى به جائى نظر ندارد و به غیر از آسمان حقیقت قرارگاهى نمى طلبد. پس شگفت نیست اگر به آن عالم، مشتاق، و طالب رفتن به آن قرارگاه باشد. مردم به وطنها و مقاصد و هدفهایشان مشغول و مشتاق هستند، و این شخصیت با قرارگاه خود، و ملکوت اعلى مأنوس است ـ تا اینکه مى گوید: ما اگر حسین را در بین بزرگان و صاحبان شخصیت و عظمت مقدم بداریم فقط این نیست که مرد عظیمى را مقدم داشته باشیم بلکه عظیمى را مقدم داشته ایم که هر باعظمتى در عظمت، فرود او است و شخصى را برترى مى دهیم که از هر شخصیت بالاتر است، و مردى را مقدم مى داریم که فوق تمام رجال تاریخ در حال اجتماع آنها است; و این تقدیم، هیچ کار تازه و بدیعى نیست; زیرا تمام رجال تاریخ را که مى شناسیم عمر خود را در تحصیل مجد و بزرگوارى زمین به پایان رساندند، اما حسین جان خود را در راه تحصیل مجد آسمان فدا کرد و چنین کسى بالاتر و برتر است. ما عظمائى را که مى شناسیم هر کدام از جهتى با عظمت بوده اند یکى از جهت شجاعت و یکى از ناحیه مردانگى، و دیگرى براى زهد، و یکى از جهت خودگذشتگى و فداکارى، و یکى از ناحیه علم و دانائى; اما عظمت در هر لباس و از هر جهت و در هر نمایش انسانى به قسمى که سرچشمه هر عظمت و نمونه بزرگوارى در هر شکل و قیافه باشد که مردم او را ببینند منحصر به شخص حسین است. ما همه انواع بزرگى را در نفسیات و در نسب عالى او لمس مى کنیم آرى پدرش مثل او بود ولى او پدرى مانند خودش براى خود نیافت. پس مردى که از هر نظر به او نگاه کنى، و بهر جهت که او را ببینى عظمت و بزرگى ببینى و او را به عظیمى منتهى ببینى، مردى است که مجمع عظمتها و مرکز اقتران بزرگى هااست. مردى که از عظمت نبوت محمد و عظمت مردانگى على وعظمت فضیلت فاطمه به وجود آمده، نمونه عظمت انسانى و نشان نشانه هاى آشکار بزرگى است. پس یاد او و ذکر حالات او فقط یاد و ذکر یک مرد بزرگ نیست بلکه یاد و تذکار انسانیت جاویدان است; اخبار و تاریخ او تاریخ یک قهرمان فضیلت بشرى نیست، بلکه تاریخ قهرمان بیمانند است. ما باید همیشه از حسین یاد کنیم و از او پند بگیریم و او را مصدر الهامات نفسى خود قرار دهیم زیرا او مصدر الهام الهى است که انوار آن زمان و مکان را گرفته و هر لحظه درسطوع و درخشندگى، و درآسمان و زمین نفوذ میکند، و در حد و اندازه اى وقوف ندارد; زیرا نور خدا محدود و موقوف نیست.2. عقاد مى گوید: بنى امیه بعد از شهادت حسین علیه السّلام ـ شصت سال حسین و پدرش را برفراز منابر سب مى کردند ولى یک نفر از آنها نتوانست نسبت به مقام ورع و پارسائى و پرهیزکارى و مراعات او از احکام دین جسارتى بنماید و او را به کوچکترین صغیره اى که از آدمى درآشکار یا پنهان ممکن است صادر شود متهم سازد. آنها مى خواستند که در حسین غیر از خروج بر حکومتشان چیزى گفته شود یا عیبى بجویند اما زبان خودشان و زبان مزدورانشان را از اینکه بتوانند به حسین عیبى نسبت بدهند کوتاه دیدند3. و هم او گفته است: کربلا امروز حرمى است که مسلمانان آن را براى عبرت و یاد بود و غیر مسلمین براى مشاهده و تماشا، زیارت مى کنند ولى حق اینست که کربلا باید زیارتگاه هرکسى باشد که براى نوع بشر نصیبى از قدس و فضیلت مى شناسد. زیرا ما هیچ بقعه اى از بقاع زمین را نمى شناسیم که نام آن بقعه با فضائل و مناقبى توأم باشد که آن فضایل و مناقب لازمتر از فضایلى باشد که با اسم کربلا بعد از شهادت حسین علیه السّلام ـ مقرون گردید. و در نوع انسان صفاتى عالیتر و شریفتر از ایمان، فداء، و ایثار، بیدارى ضمیر، تعظیم حق، رعایت تکلیف، خوددارى از پستى و ذلت، شجاعت نسبت به مرگ و صفات دیگر از این قبیل، نیست مگر آنکه تمام آن صفات در کربلا بعد از آنکه کاروان حسینى در آنجا نزول کرد تجلى نمود. سپس مى گوید: در استقامت اخلاق آن نفوس جلیله، همین کافى است که: در میان کسانى که در رکاب حسین علیه السّلام ـ کشته شدند کسى نبود که نتواند از کشته شدن به کلمه اى یا قدمى بپرهیزد و خود را از آن میدان مرگبار نجات دهد مع ذلک همه، مرگ در زیر شمشیر و با لب تشنه را در رکاب حسین اختیار کردند. و از اینکه کلمه اى بگویند یا قدمى بردارند که سبب نجات آنها از قتل باشد خوددارى کردند. براى اینکه آنها جمال اخلاق را بر متاع زندگى دنیا برگزیدند... (عقّاد پس از اینکه شرحى از فضایل اصحاب، و وفا و شجاعت و مناقب آنها ذکر مى کند مى گوید): تمام این مناقب بطور اکمل و اعلى در وجود پیشواى بزرگوارشان (حسین) جمع بود که هر کس به اعمال او در کربلا نگاه کند گمان مى کند میان اخلاق شریفه او مسابقه اى برقرار شده پس نمى توان دانست حسین در شجاعتش شجاعتر یا درصبرش شکیباتر یا در کرمش کریمتر یا در ایمان و غیرتش بر حق بیشتر بود4. با اینکه وصف عظمتهاى وجود حسین از عهده ما خارج است و نباید توقع داشت کسى بتواند آنهمه عظمت را تشریح و توصیف نماید; با این حال برخى از نواحى کمال اخلاقى و علمى حسین را جداگانه بطور اختصار یاد مى کنیم تا معلوم شود آن وجودیکه مظهر کامل عظمت، استقامت، و صبر و فداکارى در راه حق شد، صاحب تمام عظمتهاى انسانى و مرکز همه بزرگواریها بود: 1 ـ علم حسین(علیه السّلام): چنانچه مى دانیم و تاریخ زندگانى پیغمبر اعظم و ائمه طاهرین بر آن دلالت دارد علم و دانش این بزرگواران موهبت الهى بوده است پیغمبر رنج دبستان ندید و تعلیم از معلم و استادى نگرفت; و به واسطه علم الهى مصدر این همه علوم عالیه و معارف حقیقیه و شرایع محکمه گردید. نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد مکتبى باز کرد که نزدیک چهارده قرن است، فلاسفه و علماى عالیمقام در آن مکتب افتخار شاگردى دارند، و از خرمن معارف و علوم آن خوشه چینى مى نمایند و از بحار دانشهاى آن جرعه نوشى مى کنند. همین گونه، علوم على و سایر ائمه علیهم السّلام ـ نیز به افاضه ربّانى و بخشش الهى و تعلیم خاص شخص پیغمبر اعظم بود وگرنه کدام مدرسه در آن دنیاى پر از جهل و نادانى مى توانست چنین فارغ التحصیلان به دنیا تحویل دهد که در علوم و فنون متعدده متشعبه، استاد و از زمان صباوت و کودکى مرجع مردم و علماء در مسائل علمى باشند و تا امروز کلماتشان براى رجال علم و فلسفه حلاّل مشکلات گردد. احادیث معتبره دلالت دارد بر اینکه پیغمبر، على و فرزندانش را به دانشهائى مخصوص گردانید و کتابى که به خط على و املاى پیغمبر بود، همواره در این خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است و در حقیقت، تبلیغات و تعلیمات امامان علیهم السّلام ـ و سیره و روش آنها تکمیل و اتمام هدف پیغمبر در تربیت جامعه و هدایت بشر بوده است. از مثل حدیث ثقلین متواتر و مشهور که پیغمبر جمیع امت را ارجاع به این بزرگواران داده است، صلاحیت تامّه علمى ایشان ظاهر و آشکار مى گردد. علاوه بر اینها روایات بسیار دیگر از طرق اهل سنت دلالت دارند برآنکه على علیه السّلام ـ در بین تربیت شدگان مکتب نبوت بیشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوت مستفیض بود و بعد از پیغمبر مرجع عموم در مسائل مشکله علمى بود و علوم شرعیه همه منتهى به آن سرور مى شود. على علیه السّلام ـ اعلم صحابه بود; علم تمام صحابه پیش علم او چیزى شمرده نمى شد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنکه آمادگى خاص و استعداد خدا دادى داشت که کسى از صحابه در این فضیلت با او برابر نبود، و به این جهت در فهم و درک احکام و معارف و علوم غامضه و مسائل مشکله و حقایق وحى و کلیات قواعد دینى ممتاز و یگانه بود; بواسطه اختصاص فراوان و طول معاشرتى که با پیغمبر داشت و اینکه پیغمبر اهتمام خاص در افاضه علوم به او داشت; همواره از رسول خدا اخذ علم مى کرد و خداوند به او شرح صدرى بخشیده بود که از یک راهنمائى پیغمبر هزار باب علم به روى او باز مى شد. او در خدمت پیغمبر و شاگردى او، بى مانند و نسخه اى مطابق اصل گردید. توحید اسلام، عدالت اسلام، شکل حکومت و نظام اسلام همه از وجود على و از کردار و گفتارش نمایان شد. بعد از على علیه السّلام ـ این منصب الهى و رهبرى علمى و دینى با فرزندانش حضرت امام حسن مجتبى و حضرت امام حسین سیدالشهداء (علیهما السّلام) بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامى و علوم تفسیر و احکام شرعى بودند، سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و میزان بود. در حالات سیدالشهداء علیه السّلام ـ هرچه انسان دقیقتر شود بیشتر به این رمز مى رسد که یک بصیرت خارق العاده و بینش غیبى در امر دین راهنماى آن حضرت بوده است. علم و دانش آن حضرت از احتجاجات او با دشمنان اهل بیت بخصوص معاویه و مروان، و نامه هائى که به معاویه مرقوم فرموده و خطبه هائى که به مناسباتى انشاء نموده و از دعاى عرفه، و دعاهاى دیگر که از آن حضرت در کتابهاى شیعه و سنى نقل شده ظاهر و آشکار است. چنانچه مى دانیم ابوذر یکى از کبار صحابه و فضلا و از سابقین است که بنا به نقل ابن اثیر در اسدالغابه پنجمین کسى است که اسلام آورد و فضایل و مناقبش بسیار است. هنگامى که به خاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حکومت، و دعوت مردم به روش پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ ، عثمان او را به ربذه تبعید کرد، على و حسن و حسین علیهم السّلام ـ به اتفاق عقیل و عمّار براى مشایعت و وداع او آمدند، حسین علیه السّلام ـ در وقت وداع به او فرمود: الصَّبْرَ مِنَ الدّینِ وَالْکَرَمِ، وَ اِنَّ الْجَشَعَ لایُقَدِّمُ رِزْقاً، وَلا یُؤَخِّرُ اَجَلاً5» مى اندازد اجلى را!. این کلمات حکمت آمیز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتى که سن مبارکش از سى تجاوز نکرده، خطاب به یک پیرمرد عالیمقام و باسابقه و جلیل القدرى که پیغمبر او را ستوده، در عین حالى که به گفته عقاد، شعار زندگى حسین و برنامه کار و زندگى خودش بود; قدس مقام و روحانیت فوق العاده و علم و دانش و روح غنى و بى نیاز و کمال معرفت و بصیرت حسین علیه السّلام ـ را اعلام مى دارد. ابن عساکر در تاریخ دمشق، ج 4، ص 323 روایت کرده که نافع بن ازرق رهبر فرقه ازارقه خوارج به حسین علیه السّلام ـ عرض کرد: خدائى را که مى پرستى براى من توصیف کن! حسین علیه السّلام ـ فرمود: مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْکَبیرُ الْمُتَعالُ». خدائى نیست. ابن ازرق گریست و گفت: «ما اَحْسَنَ کَلامَکَ» چقدر نیکو است کلام تو!. حسین فرمود: به من رسیده که تو بر پدر و برادرم و بر من گواهى به کفر مى دهى. ابن ازرق گفت: «اَمّا وَاللهِ یا حُسَیْنُ لَئِنْ کانَ ذلِکَ لَقَدْ کُنْتُمْ مَنارَ الاِْسْلامِ وَ نُجُومَ الاَْحْکامِ» یا حسین! اگر این ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند به یقین که شما چراغ اسلام و ستارگان احکام خدائید6 (یعنى مردم باید از انوار علوم و معارف شما روشنى بجویند و در تاریکیها به ستاره هاى وجود شما هدایت گردند. سپس حسین علیه السّلام ـ به آیه شریفه: «وَاَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ»7 استشهاد فرمود، و حجت را بر او تمام کرد. معاویه وقتى مى خواست حلقه علم و تدریس حسین علیه السّلام ـ و مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ معرفى کند به مردى از قریش مى گوید: فَتِلْکَ حَلْقَةُ اَبیعَبْدِ اللهِ مُؤْتَزِراً اِلى اَنْصافِ ساقَیْهِ»8 علائلى مى گوید: حقیقت زنده در محل قدسى مثل حسین اینگونه بر مؤمنین ظهور مى کند که اشعه سیمایشان در دل نگاه کننده خشیت و بیمى با اطمینان و سکون و وقار پدید مى آورد. مثل آنکه کسى که به آن سیما و منظر نگاه مى کند تماشاى ابدیت مى نماید یا در آفاق لانهایت سیر مى کند یا مثل آنست که لا نهایت در خانه و مجلس آنها جمع شده است. سپس مى گوید: افق فکر معاویه از درک این سر الهى و غیبى دور بود، بعد مى گوید: مقصود معاویه از این کلام این است که: دنیا با همه اسباب عظمتهایش در درگاه حسین جمع شده و تمام افتخارات براى حسین فراهم آمده مثل آنکه تمام دنیا در یک مکان جمع شده باشد. معاویه خود را مى بیند با آنچه او را احاطه کرده از زخارف و زیورها و حکومت و پادشاهى دنیا، و حسین را مى بیند با آنچه او را احاطه کرده: از حقیقت عظمى، پس نسبتى مثل عدم و وجود مى بیند; نگاه مى کند طرف عظمت حسین را مطلع انوار و مشرق خورشید هدایت مى بیند و ناحیه خودش را تاریکیهاى روى هم انباشته شده مشاهده مى کند. محضر حسین حلقه اى بود که صفوف مردم تا آنجا که چشم مى دید نشسته بودند و در نهایت آرامش بدن و سکوت و خاموشى که حاکى از خضوع بیمانندشان نسبت به عظمت حسینى بود، چشم خود را به حسین دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئى مى خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاى نفسانى ساعتى را به پناه معنویت آن حضرت بروند، و مانند مرغانى که در هواى گرم و سوزان، زمین نمناکى بیابند و بر آن بیفتند تا خود را خنک کنند، و از زحمت گرما خلاص نمایند، مى خواستند با خلوص نیت در آن محضر عالى کلمه ایمانى بگویند. همچنانکه اصحاب پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ مى گفتند: «هَیّا بِنالِنُؤ مِنَ بِرَبِّنا ساَعةً» بیائید یک ساعت به پروردگارمان ایمان آوریم!9. البته مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آنگونه که در محضر رسول و حلقه افاده و افاضه فرزند گرامیش حسین، حلاوت ایمان چشیده مى شود و بر معرفت و علم افزوده مى گردد و آنطور که در آن محضر عالى، شعور وجدانى نسبت به عوالم غیب تازه و زنده مى شود، در هیچ حال و در هیچ محفل و مجلس حاصل نمى شود. ابن کثیر مى گوید: کَلامَهُ، وَ یَنْتَفِعُونَ بِما یُسْمَعُ مِنْهُ، وَ یَضْبِطُونَ ما یَرْوُونَ عَنْهُ». یعنى: او روایت کنند. علائلى مى گوید: تعبیرى که در این خبر است (عکف) دلالت بر آن مى کند که مردم چنان شیفته معنویت و عظمت روح حسین بودند و چنان حسین محبوبیت داشته که از همه کس و همه جا منصرف و منقطع مى شدند و به سوى حسین مى رفتند، کسى جز حسین نبود که همه مردم به او علاقمند بوده و ارادت داشته باشند، گوئى مردم در وجودش حقیقت دیگر از عالم ابداع الهى تماشا مى کردند، پس وقتى حسین سخن بگوید مثل آنست که زبان عالم غیب باز شده، و آنها را از رموز و اسرار پنهان و حقایق نهان آگاه سازد; و وقتى خاموش مى شد، سکوتش بطور دیگر آنها را از حقایق دیگر با خبر مى ساخت; زیرا پاره اى از حقایق را جز با خاموشى عمیق نمى توان اظهار کرد; مثل نقطه و فاصله اى که در میان سطرها و کلمات و جمله ها مى گذارند که همان نقطه خالى از نوشته، مانند نوشته هاى کتاب معنائى مى دهد که جز با آن نقطه با هیچ نوشته اى آن معنا را نمى توان بیان کرد. این خبر ابن کثیر یک صورت کامل از مقام حسین را در زمانى که مردم در فشار بیداد و طغیان حکومت ستمکار بودند، نشان مى دهد با آنکه مردم در فشار حکومت بودند و جاسوسان و کارآگاهان همه جا در دنبال و تعقیب آنها بودند که با حسین رابطه و تماس نداشته باشند. ولى چگونه قدرت سر نیزه و زور نظامى مى تواند مردم را از خودشان و دلشان و ضمیرشان جدا کند؟ قدرت هرچه باشد نمى تواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنیزه هرچه کارى و نافذ باشد به باطن انسان و معنویت او نفوذ نمى کند. سپس مى گوید: مطلب دیگرى که از این حدیث به دست مى آید اینست که: حسین کثیر الحدیث و الروایه بوده که در آن زمان با اینکه اصحاب پیغمبر کم نبودند و نقل حدیث مى کردند، مردم همه آنها را ترک کرده و به مجلس حسین مى آمدند. پس از این، علائلى احادیثى را که از آن حضرت روایت شده نقل مى کند10. و هم او مى گوید: اخبارى که از حسین علیه السّلام ـ در این باب نقل شده (که حاکى از علم و ذوق سرشار، قوت فطانت، استعداد و قریحه و استحکام منطق است) بیشتر از اینست که احصاء شده، آن حضرت به نوعى در مسائل علمیه (با جودت ذهن وحدّت خاطر) اظهار نظر مى کرد و فتوا مى داد که موجب تحیر مردم مى شد، تا حدّى که عبدالله بن عمر در حق او گفت: «اِنَّهُ یَغْرُّ الْعِلْمَ غَرّاً»11 همچنان که مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مى دهد، حسین نیز در بیت نبوت و ولایت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده، و از پستان معارف اسلام شیر مکیده و رشد و نمو یافته است». 2 ـ عبادت سیدالشهداء(علیه السّلام): ابن عبدالبر و ابن اثیر از مصعب زبیرى روایت کرده اند که گفت: «کانَ الْحُسَیْنُ فاضِلاً دَیِّناً کَثیرَ الصَّلاةِ، وَ الصَّوْمِ، وَالْحَجِّ» حسین با فضیلت و متمسک به دین بود و نماز و روزه و حج او بسیار بود12. عبدالله بن زبیر در وصف عبادت او گفت: «لَقَدْ کانَ قَوّاماً بِاللَّیْلِ صَوّاماً بِالنَّهارِ». عقاد مى گوید: علاوه بر نمازهاى پنجگانه، نمازهاى دیگر به جا مى آورد و علاوه بر روزه ماه رمضان، در ماههاى دیگر هم روزهائى را روزه مى گرفت، و در هیچ سال حج خانه خدا از او فوت نشد مگر آنکه ناچار به ترک شده باشد13. در شبانه روز هزار رکعت نماز به جا مى آورد، و بیست و پنج مرتبه پیاده حج گذارد، و همراه او جنیبتهاى او را مى کشیدند14 و این دلیل کمال عبادت و خضوع او در درگاه خدا است. روزى از روزها رکن کعبه را گرفته بود و بدینگونه دعا و اظهار بندگى و ذلت در درگاه خداى عزیز مى کرد و او را مدح و ثنا مى گفت و ستایش مى نمود: النِّعْمَةَ بِتَرْک الشُّکْرِ، وَ لا اَدَمْتَ الشِّدَّةَ بِتَرْکِ الصَّبْرِ اِلهى ما یَکُونُ مِنَ الْکَریمِ اِلا الْکَرَم»15. اگر کسى بخواهد حال دعا و پرستش و مسکنت آن امام مجاهد مظلوم را در درگاه خدا بداند به همان دعاى معروف عرفه رجوع کند کافى است. از بشر و بشیر پسران غالب اسدى روایت شده که پسین روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بودیم، از خیمه بیرون آمدند با گروهى از اهل بیت و فرزندان و شیعیان با نهایت تذلل و خشوع، پس در جانب چپ کوه ایستادند و روى مبارک را به سوى کعبه گردانیدند و دستها را برابر رو برداشتند، مانند مسکینى که طعام طلبد، و این دعا را خواندند: «اَلْحَمْدُللهِ الَّذى لَیْسَ لِقَضائِهِ دافِع...» که همان دعاى طولانى عرفه است و در کتابهاى دعاى فارسى هم مانند زادالمعاد، و مفاتیح مذکور است. دعا را خواندند تا به این جمله رسیدند: «وَصَلَّى اللهُ عَلى خِیَرَتِهِ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِیّینَ وَ آلِهِ الطَیِّبینَ الطّاهِرینَ الْـمُخْلَصینَ وَ سَلَّمَ». پس شروع کرد به درخواست، و اهتمام نمود در دعا و آب دیدگانش جارى بود و دعا خواند تا به این جمله رسید: «وَ ادْرَءْ عَنّی شَرَّ فَسَقَةِ الجِنِّ وَ الاِْنْسِ». پس سر و دیده خود را به سوى آسمان بلند کرد و از دیده هاى مبارکش مانند دو مشک آب مى ریخت و به صداى بلند گفت: «یا اَسْمَعَ السّامِعینَ» تا به این فقره رسید «وَ اَنْتَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ یا رَبِّ». پس مکرر مى گفت: «یاربّ» و کسانى که دور آن حضرت بودند، گوش به دعا داده و به گفتن «آمین» اکتفا مى کردند. پس صداهایشان بلند شد به گریستن با آن حضرت تا آفتاب غروب کرد آنگاه به سوى مشعر الحرام روانه شدند. 3 ـ سخاوت حسین(علیه السّلام): جود و بخشش این خاندان ضرب المثل است یکى از فضایل على علیه السّلام ـ که موجب شد آیاتى از قرآن در شأنش نازل شود، انفاق و صدقات آن حضرت در راه خدا بود. على و اهل بیتش در این صفت، شهره آفاق شدند و تنها دِرهم، و قرص نانى را که داشتند به فقراء مى دادند و دیگران را بر خود مقدم مى داشتند و ایثار مى نمودند. اى بسا که خودشان گرسنه و برهنه به سر بردند و غذا و جامه خود را در راه خدا بخشیدند. ابن عساکر در تاریخ خود از ابى هشام فنّاد روایت نموده که او از بصره براى حسین علیه السّلام ـ کالا مى آورد، و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى بخشید16. و هم ابن عساکر روایت کرده: گدائى میان کوچه هاى مدینه قدم برمى داشت و سؤال مى کرد تا به در خانه حسین علیه السّلام ـ رسید در را کوبید و این دو شعر را انشاء کرد: لَمْ یَخِبِ الْیَوْمَ مَنْ رَجاکَ وَ مَن حَرَّکَ مِنْ دُونِ بابِکَ الْحَلَقَةَ اَنْتَ ذُوالْجُودِ اَنْتَ مَعْدَنُه اَبُوکَ قَدْ کانَ قاتِلَ الْفَسَقَةِ یعنى: «نا امید نمى گردد امروز آن کسى که به تو امیدوار باشد، و حلقه در خانه تو را حرکت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى، و پدرت کشنده فاسقان بود». حسین علیه السّلام ـ مشغول نماز بود. نماز را به زودى بجا آورد و بیرون آمد، در اعرابى اثر تنگدستى مشاهده کرد; برگشت و قنبر را صدا زد و قنبر جواب داد: «لَبَّیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ»، فرمود: از پول مخارج ما چقدر مانده است عرض کرد دویست درهم که فرمودى در بین اهل بیت قسمت کنم. فرمود: آن را بیاور! کسى آمده که از آنها به آن پول سزاوارتر است، آن را گرفت و بیرون آمد و به اعرابى داد و این اشعار را انشاء کرد: خُذْها فَاِنّى اِلَیْکَ مُعْتَذِر وَاعْلَمْ بِاَنّى عَلَیْکَ ذُوشَفَقَة لَوْ کانَ فى سَیْرنَا عصاً تَمِدُّ اِذَن کانَتْ سَمانا عَلَیْکَ مُنْدَفِقَةً لکِنَّ رَیْبَ الزَّمانِ ذُوغِیَر وَ الْکَفُّ مِنّا قَلیلَةُ النَّفَقَةِ در این اشعار از آن مرد عذر خواهى فرمود. اعرابى پولها را گرفت، و رفت، و مى گفت: «اَللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»1718 روزى آن حضرت به عیادت و احوالپرسى اسامة بن زید به منزل او قدم رنجه فرمود. اسامه مى گفت: واغمّاه. فرمود: برادر چه غم دارى؟ عرض کرد: قرضى که شصت هزار درهم است. حسین فرمود: آن به ذمّه من است. اسامه گفت: مى ترسم ادا نشده بمیرم. فرمود: «نمى میرى تا من آن را ادا کنم» و آن را پیش از مرگ او ادا کرد19. بحرانى روایت کرده که حسین علیه السّلام ـ بعد از وفات برادرش حسن علیه السّلام ـ در مسجد جدش رسول خدا صلّى الله علیه و آله ـ نشسته بود. عبدالله بن زبیر، و عتبة بن ابى سفیان هم هریک در ناحیه اى نشسته بودند. مردى اعرابى که سوار ناقه بود آمد بر در مسجد زانوى ناقه را بست و وارد شد نزد عتبه ایستاد و سلام کرد و جواب شنید. گفت: من پسر عمویم را کشته ام و از من دیه او را خواسته اند آیا ممکن است چیزى بمن بدهى؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابى گفت: نمى خواهم مگر تمام دیه را. او را گذارد و نزد عبدالله بن زبیر رفت او دویست درهم به او داد. اعرابى از او هم نپذیرفت و به خدمت حسین علیه السّلام ـ رفت و عرض کرد: یابن رسول الله! من پسر عمویم را کشته ام، و از من دیه او را مى خواهند، آیا ممکن است چیزى به من عطا کنى؟! حسین علیه السّلام ـ دستور داد تا ده هزار درهم به او بدهند سپس فرمود: این براى اداى دیون تو، و فرمان داد که ده هزار درهم دیگر به او بدهند، سپس فرمود: این براى رفع پریشانى و حسن حال و مخارج عائله تو. پس اعرابى این اشعار را انشاء کرد: طَرِبْتُ وَ ما هاجَ لى مَعْبَق وَ لا لى مَقامٌ وَ لا مَعْشَقٌ وَ لکِنْ طَرِبْتُ لاِلِ الرَّسُول فَلَذَّ لى الشِعْرُ وَ الْمَنْطِقُ هُمُ الاَْکْرَمُونَ هُمُ الاَْنْجَبُون نُجُومُ السَّماءِ بِهِمْ تُشْرِقُ سَبَقْتَ الاَنامَ اِلَى الْمَکْرَمات وَ اَنْتَ الْجَوادُ فَلا تلْحَقُ اَبُوکَ الَّذى سادَ بِالْمَکْرَمات فَقَصَرَ عَنْ سَبْقِهِ السَبَّقُ بِهِ فَتَحَ اللهُ بابَ الرَّشاد وَ بابَ الفَسادِ بِکُمْ مُغْلَقٌ20 «به طرب آمدم ولى از هیچ طرف بوى خوشى بر من نوزیده و هیچ مقام یا وسیله عشقى ندارم. فقط طرب من براى خاندان پیغمبر است و براى این است که شعر و نطق براى من لذّت بخش گردیده است! این خاندان هستند که از همه بزرگوارتر و نجیب ترند و ستارگان آسمان به واسطه آنها نور افشانى مى کنند. (اى حسین!) تو در نیکى و بزرگوارى بر همه پیشى گرفتى و تو آن بخشنده اى هستى که کسى به تو نمى رسد. پدرت آن کسى است که با بزرگوارى بر همه پیشى گرفت و تمام مردم از رسیدن به او عاجز ماندند. به وسیله پدرت خداوند در رستگارى را گشود و از وجود شماست که درهاى فساد بسته شده است». 4 ـ ادب و عاطفه امام: حسین علیه السّلام ـ در آداب اجتماعى و حسن معاشرت با دور و نزدیک بلند پایه و بى نظیر بود. عفو و گذشت از خصال آن حضرت بود. جمال الدین محمد زرندى حنفى مدنى روایت کرده که از على بن الحسین زین العابدین از پدرش حسین علیه السّلام ـ گفت: شنیدم مى فرمود: اگر مردى به من دشنام دهد در این گوش و به گوش راستش اشاره فرمود و عذر بیاورد در گوش دیگرم عذر او را مى پذیرم براى اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام ـ حدیث کرد مرا که شنید، جدم پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ فرمود: «لا یَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ یَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اَوْمُبْطل» بگوید یا باطل21. حسین علیه السّلام ـ با فرزندان و بانوان و با کسان و اهل بیت خود در نهایت ادب، محبت، رحمت، مهربانى و انس و مودت زیست داشت. ابن قتیبه روایت کرده: مردى خدمت حضرت حسن علیه السّلام ـ آمد، و از آن حضرت درخواست چیزى کرد. حضرت فرمود: سؤال شایسته نیست مگر براى وام سنگین یا فقر خوار کننده یا دیه و تاوانى که ادا نکردن آن سبب رسوائى شود. عرض کرد: نیامدم به خدمت شما مگر براى یکى از آنها. حضرت فرمان داد صد دینار به او دادند. سپس آن مرد خدمت حسین علیه السّلام ـ رفت و از آن حضرت نیز سؤال کرد، حسین علیه السّلام ـ هم همان سخن برادرش را به او فرمود و همان پاسخ را شنید، سپس پرسید، برادرم به تو چقدر داد؟ عرض کرد. صد دینار. حسین علیه السّلام ـ نودونه دینار به او عطا کرد; زیرا نخواست با برادرش برابرى کرده باشد22. یاقوت مستعصمى از انس روایت کرده که گفت: در خدمت حسین علیه السّلام ـ بودم کنیزکى دسته گلى براى آن حضرت آورد حسین علیه السّلام ـ فرمود: «اَنْتِ حُرّةٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى» تو براى خدا آزادى. گفتم کنیزکى یک دسته گل برایت آورده او را آزاد مى کنى؟ فرمود: اینچنین خدا به ما ادب آموخته است که فرمود: «وَ اِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْرُدُّوها»23 و نیکوتر از این دسته گل آزاد ساختن او بود24. عقاد بعد از آنکه این شعر را از آن حضرت نقل کرده است: لَعَمْرُکَ اِنَّنى لاَُحِبُّ دارا تَکُونَ بِها سَکینَةُ وَ الرُبابُ اُحِبُّهُما، وَ اَبْذُلُ جُلَّ مالى وَ لَیْسَ لِعاتِب عِنْدى عِتابُ «به جان تو سوگند! آن خانه اى را که سکینه و رباب در آن باشند دوست دارم. آن دو را دوست دارم و بیشتر مالم را نثار آنان مى کنم و کسى نمى تواند مرا بر این دوستى ملامت کند». مى گوید: حسین علیه السّلام ـ از آن کسان بود که به فرزندان خود محکم ترین علائق مهر و محبت را دارا هستند، و عواطف آنها نسبت به همسرهایشان بهترین و نیرومندترین عواطف است. سپس مى گوید: از وفاى همسرهایش بعد از شهادت آن حضرت اینست که: رباب (همان بانوئى که نامش در این دو شعر برده شده) از طرف رجال و بزرگان قریش خواستگارى شد، نپذیرفت، و گفت: «ما کُنْتُ لاَِتَّخِذَ حَماً بَعْدَ رَسُولِ اللهِ» پدر شوهرى انتخاب نمى کنم. و تایک سال در زیر سقفى منزل نکرد، و تا وفات کرد گریه و اندوه او کم نشد. 5 ـ عدالتخواهى امام: خاندان على علیه السّلام ـ به عدالت و حمایت از مظلوم همانندى در عالم ندارند. حکومتشان حکومت حق و عدالت و سیره و رفتارشان دادگرى و دادخواهى براى مظلومین بود. اگر مى شنیدند به کسى ستمى شده ناراحت مى شدند و تا براى او دادخواهى نمى کردند آسوده نمى گشتند. حکایاتى که از عدل على در کتابهاى تاریخ است نشان مى دهد که او دلباخته حق و فانى در عدالت بود. او به فرزندانش وصیت کرد: «کُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً» دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید. حسین علیه السّلام ـ فرزند آن پدر و وارث همان صفات بود. از ستمهائى که بنى امیه و عمّال آنها به مردم مى نمودند بیش از همه کس رنج مى کشید، و به شدت ناراحت مى شد. قیام او، قیام علیه ظلم و بیداد و ستمگرى، و نهضت او نهضت نجات بخش ستمدیدگان و مظلومین بود. در مزاج حسین مانند جد و پدرش و برادرش هیچ چیزى مانند مناظر خداپرستى و عدالت و دادگرى لذت بخش و شیرین نبود، و هیچ چیز مثل صحنه هاى غم انگیز کفر و ظلم و بیداد ستمگران تلخ و ناگوار نبود تا آنجا که ممکن بوده و به هر نحو میسر مى شد از شرافت، آبرو، ناموس و جان و مال مسلمانها دفاع مى کرد. یکى از داستانهائى که از آن شدت علاقه حسین به دفاع از مظلومین و حمایت از بیچارگان بى پناه ظاهر مى شود، داستان اُرینب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است. این داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقى، پستى بنى امیه و رذالت معاویه و یزید بر مى دارد و نشان مى دهد که چگونه غاصبان مسند خلافت و حکومت مسلمین آلوده دامان و بى بهره از شرف انسانى بودند: این داستان را ابن قتیبه، شبراوى، علائلى، نویرى، ابن بدرون و دیگران نقل نموده اند25 و علاوه بر آن به عنوان یک کتاب، بطور مستقل نیز تألیف شده است26; و چون داستانى مشهور و طولانى است خوانندگان را به مطالعه مصادر عربى آن، و کتابهاى فارسى مانند قمقام زخار حواله مى دهیم، و در اینجا بطور خلاصه به آن اشاره مى کنیم: اجمال این داستان اینست که: یزید که به اصطلاح شاهزاده و ولیعهد معاویه بود، و تمام وسایل شهوترانى مانند پول و مقام و زور و کنیزکان ماهرو و زنهاى رقاصه و خواننده خودفروش در اختیارش بود با همه اینها باز چشم طمع به بانوى شوهردارى که باید خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند دوخت، و به شیوه اراذل و شهوت پرستانى که در وفور عیش و نوش حکومت تربیت مى شوند ناآرام شد، و چون آن زن، نجیبه و پاکدامن و با عفت بود و دسترسى به او از راه فریب و منحرف ساختن او از طریق پارسائى محال مى نمود، معاویه ناپاک و بى غیرت که خود را امیر المؤمنین مى خواند براى خواهش نفس و شهوت یزید دست به نیرنگ بسیار عجیب و بى سابقه اى زد. و مرد بدبخت را از زن عفیفه و زیبایش جدا کرد و مقدمات کامیابى یزید را از آن زن فراهم ساخت. ولى حسین غیرت و جوانمردى و فتوت مقابل این تصمیم زشت شیطانى معاویه ایستاد، و نقشه او را نقش بر آب کرد، و غیرت و حمیّت هاشمى و علاقه خود را به حفظ نوامیس مسلمین نشان داد و مانع از رسیدن یزید به هوس ناپاک و شریرش گردید، و افتراقى را که معاویه با نیرنگ و وسایلى که در دست داشت ایجاد کرد مبدل به اتصال نمود، و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع کرد و این داستان را در تاریخ مفاخر آل على علیه السّلام ـ و مظالم بنى امیه جاودان باقى گذارد27.
|
چهارشنبه 90 آذر 30 |
نظر بدهید
|
|
|
|